باید امروز یک قرارِ ملاقات میگذاشتم با کلاغها. روی تپهای بینِ یک مسیرِ خوشمنظره. مذاکراتی انجام میدادیم دربارۀ حملونقلِ هوایی. آخر شنیدهام این روزها دستهدسته مهاجرت میکنند به کلی جاهای این گردالیِ آبی. همین گردالیِ آبییی که مدام رویش در حالِ چرخیدن هستیم. بله... دربارۀ جو و حرکتِ ابرها که قبلاً برایت گفتم عزیزِ دلم! همان گردالی. فقط نمیدانم لباسهای مخصوصِ پرواز را بدهیم چه کسی بدوزد. آخر مهارتِ خیلی زیادی میطلبد... خیاط باید خیلی استادانه در ازای هر لباسِ مخصوصِ پروازی که در سایزهای اسمال و لارج میدوزد، هفت لباسِ مخصوصِ کلاغ هم در کنارش بدوزد طوری که قابلِ اتصال به لباسِ اصلی باشد! من خودم هنوز باید به ورزش کردنم ادامه دهم تا برسم به سایزِ لارج. آخر کلاغهای بیچاره هم با اینکه مجبورند برای تأمینِ خوردوخوراکشان شبانهروز کار کنند، ولی از دستشان برنمیآید وزنِ خیلی زیادی را جابهجا کنند. تا آخرِ ماه قرار است بیست کیلو کم کنم، هم چربی و هم عضله. البته بگویم که من چاق نیستم بههیچوجه، ولی برای حملونقلِ کلاغی لازم است خب...
میخواهیم تمامِ تابستان را روی هوا باشیم. جاهای خیلی خوب و دنجی سراغ دارم که میخواهم بر فرازِ تمامشان پرواز کنیم. البته مطمئن نیستم از همهشان خوشت بیاید. یکیشان قلعۀ افسانهای سرزمینِ ایدن است که نمیتوانم اصلا میتوانیم پیدایش کنیم یا نه. یکجایی توی گوگلمپ قایم شده است که هنوز نفهمیدم کجا! اشکالی ندارد البته، فقط یادت نرود چیزهای لازم را بگذاری توی کولهات. کرم ضدآفتاب را بنویس اولِ لیستت فقط عزیزم. حوله و مسواک و خمیردندان هم بردار با چند دست لباسِ خنک. روزِ پرواز کافیست بروی روی پشتِ بامِ خانهتان. آنجا مطمئناً هیچ خبری از آدمهای مشکوک نیست. آخر توی این دورهوزمانه نمیشود به هیچکسی اعتماد کرد و از یک فاصلۀ معینی نمیشود نزدیکتر شد! ممکن است ناقل باشند. بله میگفتم. هروقت ایمیلی با عنوانِ «پرندههای سیاه» برایت رسید تا پنج دقیقۀ بعد آماده روی پشتبام باش. طبقِ محاسبهام پوشیدنِ لباسِ پرواز با کمکِ من فقط یک دقیقه طول میکشد؛ سیثانیهاش برای چککردنِ تمامِ بندها. تخمین میزنم برای من سهدقیقه طول بکشد آخر باید ببینم چطور خودم را تویش جا کنم. به نظرت میتوانم تا آخرِ ماه بیست کیلو کم کنم؟ البته مهم نیست. حتا اگر شده یک دستم را تنم نمیکنم. یا یک پایم را. از طرفی هم میتوانم شکمم با تمامِ امعا و احشایش را در بیاورم و بگذارم کنار تا وقتی که دوباره برمیگردیم! اینطوری فقط دیگر نمیتوانم چیزی بخورم یا بنوشم. ولی جا میشوم!
بله... فقط باید تا آخرِ ماه تمامِ جاهایی که دوست داری را روی گوگلمپ مارک بزنی. کلاغها هم گفتهاند بیتکویین قبول نمیکنند و باید در هر دویست کیلومتر یک بسته گندم بهشان بدم که مشکلی نیست، از سوپرمارکتهای میانِ راه میخریم. یک گوشبند هم باید برایت بردارم چون ممکن است صدای بالزدنِ مداومِ هفتکلاغ کنارِ گوشت سرت را درد بیاورد. همینها دیگر. تا آخرِ ماه که دستۀ کلاغهای ما میرسند باید همهچیز را جور کنم و برنامهمان را چندبار بازبینی کنم. مراقبِ خودت هم باش عزیزم. این روزها زود میگذرند و میبینمت. به امیدِ دیدار.